از چند ماه پیش، یه سری جر و بحث با مدیر تیم مارکتینگ شکل گرفته بود که باعث میشد بیش از حد انتظار، ذهن و روانم درگیر بشه. هیچکدوم از این بحثها هم به جایی نمیرسید و بیشتر از همیشه ناراحتی من هم دقیقا همین بود.
من به عنوان تکنیکال رایتر (اگه دقیقتر بگم، کارشناس تولید محتوا) توی یه شرکت زیرساختی کار میکردم و همه چیز به خوبی پیش میرفت. تسکها به خوبی انجام میشد، فیدبکها مناسب و… .
این فرایند تا زمانی که انتظارات اولیهای که از من میرفت تغییر کرد، خوب پیش میرفت. خودم رو الهام بخش میدونستم، واقعا سعی میکردم تا با ایدههای جدید اوضاع محتوا رو سر و سامون بدم (چه وبلاگ، چه مستندات و چه حتی UX Writing).
اما مشکل دقیقا زمانی درست شد که یک بار به من مستقیما گفته شد که «تو هم نباشی AI میتونه کارهات رو انجام بده» و این قضیه واقعا تو ذوقم زد!
من هر چه بیشتر به این حرف دقت میکردم بیشتر احساس توهین بهم دست میداد. در هر صورت من ادامه دادم چون «پدر بیپولی بسوزه!». اما سر آخرین پروژهای که کار کردیم دیگه همه چی ترکید!
خبرنامهای که در حال نوشتنش بودم به بهترین شکل جلو میرفت و مدیر تیم انتظار داشت که من هر آنچه مینویسم رو برای بهبود بیشتر با ChatGPT هماهنگ کنم. برای بار اول و دوم این کار خیلی خوب جواب داد اما اصرار مدیر تیم برای بیشتر بهبود خبرنامه اوضاع رو داغون کرد.
متنی که ChatGPT به من میداد در عین ناواضح بودن خیلی ماشینی بود و من از این اوضاع راضی نبودم. از اونجایی که چند ماهی بود که به مشکل برخورده بودیم از طرف مدیر تیم به من گفته شد که بهتره همکاری رو ادامه ندیم.
عجیبترین وجه ماجرا اینه که من هنوز نمیدونم مشکل از کجا نشئت گرفت و این قضیه هم اذیتم میکنه.
متنی که به بهترین شکل ممکن یه انسان میتونه بنویسه رو چرا باید ارجح بدونیم به متنی که ChatGPT مینویسه؟!
آدم نمیتونه خودش رو تخلیه کنه، حیف! یک چون انگار اخلاقی نیست یه بخشهاییش و دو بیشتر نشون میده که از سر ضعف داری این کار رو میکنی. پس بهتره با سکوت خارج بشی و خداحافظی کنی.
هر چند خدا رحمت کند حافظ را که گفت:
تا نگردی آشْنا زین پرده رَمزی نشنوی
گوشِ نامحرم نباشد جایِ پیغامِ سروش
دیدگاهتان را بنویسید